تو از شهر غریب بینشونی اومدی تو با اسب سفید مهربونی اومدی تو از دشتای دور و جادههای پرغبار برای همصدایی، همزبونی اومدی تو از راه میرسی، پر از گرد و غبار تمومه انتظار، میاد همرات بهار چه خوبه دیدنت، چه خوبه موندنت چه خوبه پاک کنم غبارو از تنت غریب آشنا، دوستت دارم بیا منو همرات ببر به شهر قصهها بگیر دست منو، تو او دستا چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم بمونم منتظر تا برگردی پیشم تو زندونم، با تو من آزادام تنها میان تن ها مانده ام...
برچسب : نویسنده : onlylove74o بازدید : 61
برچسب : نویسنده : onlylove74o بازدید : 43
برچسب : نویسنده : onlylove74o بازدید : 64
برچسب : نویسنده : onlylove74o بازدید : 59
برچسب : نویسنده : onlylove74o بازدید : 72
برچسب : نویسنده : onlylove74o بازدید : 86
برچسب : نویسنده : onlylove74o بازدید : 90
برچسب : نویسنده : onlylove74o بازدید : 129
برچسب : نویسنده : onlylove74o بازدید : 144
برچسب : نویسنده : onlylove74o بازدید : 117